سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دو حرفی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

به یاد ایام ...

    نظر

روزهایم میگذرد... یکی پس از دیگری
من مانده ام با خود سیاه و بی روحم
آنقدر سیاه که گاه شب های غمگین دلم به هوای اینکه همنشین دیرینه اش را پیدا کرده است ستاره هایش را با من قسمت می کند
بی پرده و گمراه به اینسو و آنسو می پرم
دردم از بی دردیست ...
شاید او راهیم کرده
او...
او دو حرف است اما آنقدرحرف دارد که تاب شنیدن جرعه ای از آن را ندارم
گاه به خودم می گویم بی چاره...
بی چاره از اینکه ذره ای از نگاهش را با من شریک نمی شود
نگاهی به بنده ای که سیاه شد...
سوخت...
در این دنیای بی رحمش سوخت
دستهایم لمس آرامش دستانی را سالهاست به جمع آرزوهایش برده
دستانی مهربان
شاید مهربان تر از مادر
مادری که برایم غریب است و دلسوز
دلسوز برای پسر سیاه شده اش
می گویند صبر کن...
آنقدر صبر کن که باد روزگار خاکسترت را به ژرفای تاریخ بکشاند
آنقدر صبر کن که بگویند : احسنت ... چه تقوایی!!!
تقوا برای او...
او که می گوید نکن ... می کنم ...
او که می گوید بخند ... می گریم ....
او که می گوید با من باشو ... می روم ...
می روم
آنقدر دور که شاید ماوایم مقصد آخرش باشد
آتش ...
همان رفیق دیرینه ام
اما اینبار فرق می کند
آن آتش روزگارو دیگری آتش او ...
شاید آرامشی که سالها به دنبالش بودم بین زبانه های شیرین جزایش پیدا کنم
جزای او..
جزای اینکه نبودم و حال هستم
اینبار نگاهم می کتد
که باز بسوزم
به یاد ایام ...